تهویه شماره ۱۷ (فصل دوم)

قبلا گفتم "هوا رو ولش دنبال ریه های تازه باش" ولی الان دیگه ریه هم‌نمونده ناموسا"..بریم بمیریم خلاص شیم!

تهویه شماره ۱۷ (فصل دوم)

قبلا گفتم "هوا رو ولش دنبال ریه های تازه باش" ولی الان دیگه ریه هم‌نمونده ناموسا"..بریم بمیریم خلاص شیم!

نود و پنج

من تا نمیرم حل نمیشه قضیه؛ از صب مسموم شدم همش دارم بالا میارم..پوووووف

نود و چهاد

دارم محمود کریمی گوش میدم...اونی که میگه "میزنم دم ز علمدار رشید حرم عشق.."

نود و سه

ایمان بیاوریم که ده تا پدر یه مادر نمیشه..

.

.

حالا فردا میگم چرا

.

.

بعدا نوشت:فردا

.

.

دیروز ظهر یکم جوشکاری کردم. ماسک نداشتم.‌ چشام خوب بودن تا شب که یکم میسوختن..رفتم داروخانه یه قطره گرفتم ساعت ۱۲ بود که انداختم. ۳ بیدار شدم با یه وضع وحشتناک؛ چشام سفیدی نداشت همش قرمز بود و ازشون آب می اومد دیدم هم تار شده بود. چند بار صورت رو شستم تاثیری نداشت. سیب زمینی قاچ کردم گذاشتم باز تاثیری نداشت. تا چهار و نیم همین طوری میرفتم و می اومدم کسی هم خونه نبود، فقط بابام بود. بیدارم نشد ببینه چمه...پتوشو کشید رو سرش خوابید!
چهار و نیم نیم کور بودم رفتم ماشین به زور بردم بیرون رفتم درمانگاه. اونجام همه خواب بودن، دکتر پرستار داروخانه همه خواب. فقط نگهبان بیدار بود. رفتم پیشش زنگ زد به دکتره گفت خوابم میاد برو فلان قطره رو براش بیار بنداز تو چشمش به این یکی حساسیت داشته. رفتیم مسئول دارو خانه رو بیدار کردیم (هر چی گفت خودشه) قطره رو گرفتیم دراز کشیدم رو تخت انداخت تو چشمم. نیم ساعت دراز کشیدم همون جا..بهتر شدم. یک چارم کور برگشتم خونه، ماشین پارک کردم و باز نیم ساعتی رو مبل بودم؛ باز بیدار نشد.
الان بیدار شدم زنگ میزنم بهش؛ دارن میرن پیش بابا بزرگم بیمارستان..مامانم گوشی رو بر داشت. میگه ازش بپرس دیشب چش بوده همش میرفته و می اومده؟..

نود و دو.

این که من با یه بطری شیر کاکائو و یه شلوار تو خونه ای سر خیابون بودم و دوتا پسر ۱۴ یا ۱۵ ساله داشتن تلفنی با زیداشون (!) تو هیئت قرار میزاشتن واقعا ذهنیتم مبنی بر سنتی بودنم رو به عصر حجری بودن ارتقا داد!

.

.

نود و یک. نکند...

بهش پیام میدم الکی از تغییرات کتاب درسی میپرسم؛ چرت میگم چرت جواب میگیرم. آخرشم مرسی؛ خواهش میکنم. هیچ وقت نتونستم بگم چقد دوسش دارم. همیشه "دوسِت دارم خره"ی قبل "فعلا" گفتن هام به خاطر کله خر بودنم حذف می شد و چقد خودمُ فحش میدادم که این بار هم نگفتم..
چند ساعته که فهمیدم دل کنده..اولش هنگ کردم، بعد نشستم پشت ماشین..بعد زد به سرم بیام خونه..تو راه دو سه بار حواسم پرت شد نزدیک بود تصادف کنم..الانم خونه تنهام چشام رنگ خون شدن.
.
.
گوشیمُ خاموش میکنم..میشینم درس میخونم. گور بابای دنیا..
.
.

نکُنَد دل نَکَنی،
دل بِکَنَد،
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،
صبح که بیدار شوی..

  

نود.

نِوِر مایند  آی فایند سام وان لایک یو؟....

ادل، خواهرم، خجالت نمیکشی اینو میگی؟؟؟؟

هشتاد و نه

ایمان بیاوریم به حس غربت غروب غم زده ی جمعه..

هشتاد و هشت، تمام؟

 کی آرزو کرد امشب دلم بگیره؟... به آرزوش رسید داره گریه م میگیره

Vs

از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان؛ از من آزرده دل کی دگر بینی نشان..

هشتاد و هفت

رفیق روز بی قراری، بی قرارم...

هشتاد و شیش

شبیه اون ویدئو نامجو که میگه:"همین؛ حرف دیگه ای نیست؛ کلا حالم خوب نیست" حالم گرفته ست.

هشتاد و پنج. من همان سیزده ام که کلا به فاکه

از کلاس برگشتم. مامانم زنگ زد گفت مامانبزرگت تنهاست برو پیشش. رفتم. هیئت در خونه شون به پا بود. باد آروم پاییزی یه موزیک لایت واسه رقص پرچم ها بود. وقتی رفتم داخل سکوت اون حیاط بزرگ نزدیک بود اشک بچه چند سال پیشش رو درآره.
رفتم پیش مادر بزرگم؛ داشت به گاواش میرسید. گاو سفیده رو نشونم داد گفت نزدیکه بزاد‌. نگاش کردم، پستونش در حال انفجار بود‌. واژنش هم حالت شل و آویزون زایمانُ گرفته بود. گفتم "دآ" امشب این میزاد. گفت نه یه ماه مونده هنوز نه ماهش تموم نشده.
رفتیم بیرون. از کنار باغچه رد شدیم گفت ریشه اون بوته گل بی ثمره هنوز مونده؛ اگه میتونی برو بکنش. رفتم تو باغچه شروع کردم کلنگ زدن. نصفش رو کنده بودم که یهو کلنگ خورد به یه کندو و همه ریختن سرم. یه لحظه صورتم سوخت. دویدم بیرون. رفتم از آینه روشویی خودم رو ببینم..دوجای صورتم نیش خورده بود. یخ گذاشتم روش دردش کمتر شد‌. تو خونه نشسته بودم و به اون لحظه فک میکردم. جالب بود. غافلگیر شدم و فقط سوختم. بی هیچ دفاعی.. درست شبیه بدبختی های زندگی رو سرم خراب شدن. یهو اومدن و کار خودشون رو کردن و هیچ دفاعی نداشتم.
شب شد. شام میخوردم که دآ اومد گفت گاوه کیسه آبش ترکیده داره میزاد. رفتم. درد میکشید ولی هنوز سرپا بود. ایستاده بود و پاهاش رو باز کرده بود و زور میزد. لامپ پرچین رو خاموش کردیم یه لحظه صبر کردیم. یواش یواش نشست و حالت زایمان گرفت. رو یه سمت بدنش افتاد و دست و پاهاش رو داد یه سمت و شروع کرد به زور زدن. اولین زایمانش بود. زور میزد و بیرون نمی اومد. رفتم کمکش. یه مشت از مایعی که از بدنش میومد بیرون رو ریختم روش و یکم ماساژش دادم. یواش یواش باز شد و میشد کله گوساله رو دید. گوساله اگه از سر میومد بیرون خفه میشد. دستم کردم تو دستاشو به زور کشیدم بیرون. گاو داشت درد میکشید، یه جور ما میکشید که کاملا مشخص بود از درده. باز خیسش کردم و دستای گوساله رو کشیدم. بیرون نمی اومد و گاوه هم داشت درد میکشید. یه لحظه شکم گاوه رو دیدم و همزمان با انقباض شکمش منم کشیدم و گوساله اومد بیرون. خیسه خیس. عین ماهی لیز بود و نرم. یه نرم که تو دست نمیموند. شبیه دمبه گوسفند وقتی خیسه. رو دست گرفتم بلندش کردم. حس خوبی داشت. نفس نفس زدن و پلکهایش که آروم آروم داشتن باز میشدن شبیه یه اعجاز بود..یه تیکه گوش لزج داشت زنده میشد. چشماشو که باز کرد برقِ سیاهیِ درخشانشون حرف میزد با آدم..یه سلام آمیخته با تعجب. یه من کجام..
وقتی رو دستام بود به این فک میکردم زندگی چیه جز یه چرخ زدن موقت بین این لزجی ابتدایی و اون تعفن وقت مرگ؟...
با این همه "لحظه ی زادن" تجربه بی مثالیه. آخرین پست وبلاگ قبلی از لذت لمس خون گفتم..با لذت لمس این مایع از دور تهوع آور که مقایسه ش میکنم اون شهوت مرگ میشه نه لذت. لذت این زنده شدنه...لذت لمس زندگیه.
.
.
.

اینو

هشتاد و چهار..

با "اولین در آموزشگاه منتظر وایسادن تا وا کنه" چه کنم؟؟

هشتاد و سه. عییییی

یه مرده و زنش پشت سرم نشستن که واقعا تجسم مادی واژه ی کسنمکه ...عح

هشتاد و دو. مردم چه انتظاراتی دارن؟؟

میخوام گوشیمو به مامانم بفروشم میگم ۹۰۰تومن..میگه نه ۷۰۰..معامله مون نمیشه.

آخه شما بگین آدم سرِ یه گوشی نباید ۲۰۰ تومن سود کنه؟؟

هشتاد و یک. (چرا فیس به گوشی مینگرد)

واقعا چرا یکی نیست بشونمش جلوم مخشو بخورم بس که واسش وراجی کنم؟؟

هشتاد

رفتم خونه عمه م. الکی الکی چسبید!

هفتاد و نه. واقعا چرا؟؟

اخبار داره آمار نوجوانان با سابقه ی استعمال قلیان رو میگه..یه لحظه رفتم تو فکر.. احتمالا فک کنی که توو این فکر که چرا نوجوان باید قلیون بکشه؟...ولی نه؛ توو این فکر که چرا من تا حالا قلیون نکشیدم؟....

.

.

یکم که فک میکنم دلیلش احتمالا اینه که دهنیه!

هفتاد و هشت. باور کن!

ببین من دنبال سوژه نیستم خودشون میان جلوم میگن "من...من...منو ببین"

فی المثل این ژنِ برتر رو نظاره کنید===》این

هفتاد و هفت. ای وااای

داریم درخت تو حیاطمون رو میبریم قشنگ چند جام پاره شده...الان میفهمم بی براری (فقدان برادر) یعنی چی :|

هفتاد و شیش. تِف

تف به این دندون که تعادل مالی زندگیمو به هم زده..واقعا تِف

هفتاد و پنج

چی فک میکنن ملت که درباره سیاست بین الملل و روابط امریکا و روسیه نظر میدن و پروفایلشون کاریکاتور پوتین و ترامپ میزارن؟

جدی فک میکنن دهنشون شبکه فاضلاب شهریه که  به این حجم گه خوری میکنن؟؟؟

.

.

ایناهاش


هفتاد و چهار

قبلا حال میکردم کامنت بلند داشتم الان میگم عحححح کی اینو جواب بده..رو به فناییم

هفتاد و سه

عادیه که الان گوشم هم بی حس شده؟

هفتاد و دو. تاکسی نوشت (متجاوز)

آخ
باز تو تاکسی ام یه پیره زنه کنارمه. خار مادر سکسیسم رو یه تنه *اییده. شما فک کن وسط نشسته، پاهاشو مثه این پسر لاتا وا کرده منو چسپونده به در. یه زن دیگه کنارشه داره با اون حرف میزنه قشنگ چرخیده پشتش به منه؛ دو دقیقه یه بارم با آرنج میزنه تو شکمم که یادم نره رئیس کیه.. :|
آخ

هفتاد و یک. واقعا؟

داشت با دندونم ور میرفت یهو گفت تموم..فوری پاشدم گفتم واقعا؟؟؟....گفت ا..... از پله هاش دویدم پایین....ر شو پایین پله ها شنیدم!

هفتاد. حلال کنید

آمپولُ زد. . 

شصت و نه. تاکسی نوشت

نشسته صندلی عقب یه نوحه تخمی با گوشیش پلی کرده حق به جانب خیره شده به بیرون که مثلا متاثره. از همین تریبون اعلام میکنم *** توو تو و اون اعتقادی که انقد احمق بارت اورده.

شصت و هشت. چکاره ای شما؟

بخش مزخرفش اینه هیچ دلیلی نداره باهات حرف بزنه ولی هر ساعت منتظرشی بهت پیام بده..

شصت و هفت. زندگی کارمندی

بابام حقوقشُ داده به من...الان کارمندی دارم زندگی میکنم.

.

.

خوشبختانه چیزی به آخرماه نمونده؛ یه ۲۷ روز دیگه ست!

شصت و شیش.

یه بازی مسخره رو شروع کردم که دقیقا یه شطرنجه...یه شطرنج که طرف کیش داده بهت منتظر یه حرکت اشتباهه که ماتت کنه

شصت و پنج. هورااااا

عموم اومد تو اتاقم سیگار کشید..!!!!

شصت و چهار

بعضی کار فقط گه خوردمه بعدشون..

شصت و سه.

و چه میدانی "تو"؛ "شما" شود یعنی چه..

شصت و دو. فلسفه با طعم آش رشته

فصل فصلِ پوست اندازی از نوچه ی نیچه به روشن فکر دینی بودن و مرتبط کردن فارت (!) به شقیه است...!


شصت و یک

ایمان بیاوریم به حکایت مطلقه ی " میمون هرچی زشت تر، اداش بیشتر"

شصت

یه جورایی دارم دل میکنم..از همه چی و هیچ چی..توضیح هم نمیدم که یعنی چی

پنجاه و نه. خوشم ازش اومد

رفتم کتابفروشی خودکار بخرم یه پسر ۱۵-۱۶ ساله اومد کتاب درسیاشو گذاشت رو میز گفت اینا رو برام بفروش. فروشنده گفت چرا؟..گفت نمیخوام. میخوام ترک تحصیل کنم. پرسید چرا؟..گفت ***م تو درس و مدرسه؛ حوصله ندارم .. و رفت

پنجاه و هشت.

چند روزه دلم سیگار میخواد..میرم بگیرم اونی که میخوام نیست. یه مارکِ سنگین‌میخوام پیدا نمیکنم..از اونایی که یه پکش سر آدمو سنگین کنه نزاره بفهمه کجایی و چی هستی

پنجاه و هفت. سلام پاییز

شروع شدی...دوسِ ت دارم..خیلی دوسِ ت دارم. تو هم دوسم داشته باش..

پنجاه و شیش

زندگی فقط اونجاش که دانی که هرگز نرسد کامی از آن لب به لبت..