S A:
تو پیاده رو وسط آدما گیر کرده بودم یه دختر از این خود داف پندارا کنارم بود..یه لحظه سرشو برد عقب، دستشو گرفت جلو دهنش و چشاشو بست..بعد بی هیچ صدایی برگشت به حالت اولیه ش..
به نیت این که عطسه کرده کنار خودش هر هر خندیدم!
:))))))
:))))))