اینجا تهویه خودم نمیشه..اولیش قشنگ تر بود. کام بک اند کیس بک گراند وبلاگتو پسررررر ؛)
موقتا تخته
نگفتم رامبد در حدی سحر دولتشاهی نیست؟....حالا تحویل بگیرین..همایون شجریان گرفتش:دی
باور کن دیگه دنیا جای ما نیست. دنیا آدم قشنگه اتو کشیده میخواد. کسی که بتونه تظاهر کنه، راحت.. در حدی که زندگیش تظاهر باشه و مشکلی نداشته با زندگیش. ما فقط تماشاگر زندگی قشنگشونیم، عکاس عکساشون..لایک کن پستاشون..یا حداکثر دوست خوب دوران مدرسه شون.
ما قدیمی شدیم..یه شئ در حد پدربزرگ مادربزرگ گوشه یه خونه قدیمی که گاهی واسه تنوع باهامون عکس میگیرن زیرش هشتگ نوستالژی میزنن..
و التعطیلاتُ ختمینگ
S A:
بابام گفت برو یه تی شرت ارزون واسه فلانی بگیر..رفتم گرفتم..برگشتم تو کیف نشونش دادم؛ گفت فقط بلدی آشغال بخری..
اومدیم خونه خودم پوشیدمش، از پشت عینکش یه نگاه کرد..مامانم بهم گفت ورش دار واسه خودت گفتم نه من دارم نمیخوام... کندم انداختمش رو مبل. رفتم بیرون و اومدم دیدم تنه بابامه مارک و کاغذه روش کنده. گفتم این چیه؟؟...گفت دیدم تک پوش خوب ندارم ورش داشتم واسه خودم :|
اگه مثه قبل دوسش داشتم اینو واسش میگرفتم..
S A:
این پسر کلاس دومه که داره با لهجه کردی میگه: بااابااا..تونه خدا یه هزاری وم به روم د آوو نوشابه یا بستانم!!
دوس دارم برم لپشو بکشم بگم بیا با من فقط حرف بزن واست ردبول میخرم!!!
S A:
فقط این دختره که الان زل زدم به سگش که بغلشه..یه جور نگام میکنه که انگار یه مرده دو متری سیبیل کلفته منم زل زدم به نامزدش!
ولی خداییش سگه خیلی عروسکه..مو قهوه ای بلند؛ شبیه این زنا که مش قهوه ای و مشکی میکنن..واسشم گیر پاپیونی صورتی زده در حد بنز!
.
.
فک کنم بره خونه شب بگیرش بغل بگه: هیییییش هانی! عاقا گوله گلد کلد بد نیگات کلد...خودم فلدا میگیلم میشنمش!!
S A:
تو پیاده رو وسط آدما گیر کرده بودم یه دختر از این خود داف پندارا کنارم بود..یه لحظه سرشو برد عقب، دستشو گرفت جلو دهنش و چشاشو بست..بعد بی هیچ صدایی برگشت به حالت اولیه ش..
به نیت این که عطسه کرده کنار خودش هر هر خندیدم!
شوکر ماهواره عشق آور تاخیری...خخخ
فقط این
باگ آپارتمان هم دسشوریشه؛ واقعا چ معنی میده آدم وسط خونه برینه؟!
رفتم شهر کتاب...چه بهشتی بود. واقعا انگیزه دارم الان واسه درس خوندن
این دختر تینیجرا که گشت ارشاد بالغ محسوبشون میکنه و واقعا بچه ن ولی یه شال میپیچن دور سرشون
پارک در شهر مکانیست که والدین گرامی فرزندان را سوار این وسیله تخمی ها میکنند و خود سر در گوشی به چت میپردازند. نخته
این دختر کوچولو مو فرفری بلنده که شبیه مو سیاه پوستاست موهاش...من از اینا موخوام!
واسه اولین بار نتونستم یه پیتزا رو کامل بخورم...من دیگه من نیست..
یه لایو استوری دیدم در واکنش بهش فقط در اوج کوته فکری گفتم جنده ها ؛/
این قفس های مدرن رو آپارتمان میگین؟...ما دهاتیا اینجا دق میکنیم :(
عح دارم لباس جمع میکنم برم...یه دونه لباس تمیز ندارم..چکار کنم؟...آها. ببخشید میشه چشاتونو ببندید؟
.
.
(اسپری را روی لباس های خود خالی کرده آنها را در کوله میچپاند)
از من ب گا تر سراغ دارین؟
مثلا رفتم اندکی نباشم درس بخونم..الان دارم میرم کرمانشاه :(
و اندکی نیستم
یک جور عشق هست که حوالی بیست سالگی یقه ی آدم را میگیرد و ذهنیت یک بچه که دو سال است داخل آدم حسابش کرده اند را طوری عوض میکند که نامعقول های احمقانه ای که قرار بود هیچ وقت انجام ندهد را برایش دستور کار زندگی میکند.
میداند که عاقبت ماجراجویی در این دریای طوفانی غرق شدن است اما بی وقفه دست و پا میزند و جان میکند که حتی برای لحظه ای هم شده روی آب بماند.
میداند که طالع مقدرش قربانی منطق زندگی شدن است اما با ایمان راسخ سر رشته حماقتش را میگیرد و پیش میرود.
دو روزش شبیه هم نیست..دو روز که چه عرض کنم، دو لحظه اش را به یک حال نمیگذراند و هر لحظه حسی جدید به معشوق و این حس نو دارد. گاهی متنفر است؛ گاهی دوستش دارد و گاهی با فکر به آینده اشک میریزد.
میخواهد و خواسته میشود اما برای هم نمیخواهندشان. بی کس و غریب سنگ صبور ناله های هم میشوند. دمساز تنهایی شب هایشان اشک میشود و برای خود یا برای هم دیده تر میکنند و به تقدیر مقدری لعنت میفرستند که چوب لای چرخ رسیدنشان میکند.
لحظه به لحظه زندگیشان رنگ و بوی هم را میگیرد. یادگاری هایی که از لحظه های خوشش دارد حضور "او" را برایش تداعی میکنند و دود سیگارش غم نبود او را در هوای اتاقش میپراکند.
یک روز که دیگر نیست بی بهانه از او که حالا نمیشود میم مالکیت آخر اسمش اضافه کرد مینویسد و چند لحظه خیره به واژه ی "او" میماند. به لحظه هایی فکر میکند که بخشی از وجودش را جدا کردند و از آن لفظی مجرد ساختند.
او..
و غم ثانیه به ثانیه در عمق جانش رسوخ میکند و بی انگیزه تر از قبل و قبل تر ها بی فکر به هیچ موضوع و مسئله ای غرق نبودن او و فاجعه بازنگشتنش میشود.
به او فکر میکند..
به او فکر میکند..
به او فکر میکند و تظاهر به زندگی هدفمندی که میگوید در نبودنش دارد... حقیقتا ندارد اما زندگی روال کند و فرساینده اش را پیش میگیرد و چند سال بعد وقتی لذت لمس دست یک "او"ی دیگر را میچشد بی خیال سال بودنش میشود..و وقتی موی سفید کرد و در تنهایی هایش دود سیگار هم دمش شد خاطره یک عشق برایش زنده میشود... مبهم است؛ باید فکر کند اما سیناپس های خسته مغزش تحمل این فشار را ندارند..
فقط وهم آمیختگی یک طعم و تصویر کنج ذهنش بیداد میکند..
تصویر معشوقه ای که چشم هایش بوی سیگار میدادند..
ترجیح میدم جنگ شه با شلوار کردی و پوتین کلاشینکف بر دوش تو بیابون سگ لرز بزنم پست بدم ولی درس نخونم..
:(
لبت کجاست که خاک چشم به راه است. . .
و وی کرکسی شد که دگر ژست جوجو گرفتن بهش نیامد..
نمیدونید این بسته اینترنت هدیه رو چه جوری میشه لغو کرد؟
دقیقا من چرا درس نمیخونم میرم باب اسفنجی میبینم؟!
طی تماشای یه قسمت دیگه از میتی کاُمون به این نتیجه رسیدم که کامونه ولی اون الفش با مصوت او از نوع کوتاه خونده میشه که بیشتر به آ میزنه تا اُ..!
.
.
@جود & @کیلگ
عصر جمعه یه سهراب بخونیم دلمون واشه...ایناهاش!
دلیل اصلی شکست تقریبا همه روابط اجتماعی منم همینه که آدما رو برحسب نیازم میخوام، از کمتر کسی خوشم میاد..از کسی هم خوشم بیاد انقد باهاش خوبم که همه رو یادم میره. حالا نمیدونم این افتضاحه یا مزخرف .. هر چی باشه خوب نیست
چرا من سیگار نکشیده دهنم بوی سیگار میده؟!
حالا فک کن خونه مامانبزرگت باشی مهمون داشته باشن؛ وقتی مهمونها عزم برخاستن جهت رفتن میکنن مامان بزرگت بگه "واا زحمتُ کم میکنید؟"
آیا شما از خنده نمیپوکید؟
ما از ترس دست سنگین بزرگوار از درون پوکیدیم!!
شما فک کن من یه خانم پنجاه و چند ساله ای میشناسم که شبایی که همسرش منزل تشریف ندارن میره زیر پیرهنش رو میاره میگیره بغل میخوابه باهاش!
حالا فرض کن یه پسرخاله دلقک هم داشته باشی که بگه من شرط میبندم با شرتش میخوابه..
چه شود :))))